می دانم دوستم داری ، از همه کس و هر چیز که در این دنیا هست هم بیشتر ، اصلاْ این مقیاس
من درست نیست ، توصیف کودکانه است .
وقتی محبتت را احساس می کنم از خودم شرمنده می شوم چرا که من آنگونه که تو خواستی
نبودم ولی تو با من آنگونه بودی که من می خواستم،
وقتی شنیدم که از بزرگترین نابخشودنی ها (گناهان)، ناامیدی از درگاهت را برشمردی به یقین
فهمیدم که تو چقدر بندگانت را دوست داری ؛ و این فکر وقتی به ذهنم آمد که از همه جا و
همه کس ناامید شده بودم ،
یادم آمد که خدا برای من سدی ایجاد کرده تا نبینم یأس را .
خدایا
همیشه به لطفت امید داشتم ، و تو را می خواندم آن چنان که دوست داری بخوانمت ،
و با تمام وجود صدایت می زنم و به گدایی خانه ات افتخار می کنم، و نیازم را به همچون تو بی نیازی
تقدیم می دارم .
نمی دانم خدا را چقدر می شناسی ، اما خدایی که من می شناسم
آن قدر من را دوست دارد که نمی خواهد من فراموشش کنم در حالیکه من از سویش گریزانم
و از این رو است که خداوند مرا به ناامیدی از دیگران می رساند تا دوباره به سویش آیم و او را
بخوانم ،
بخوانم آن خدای حقیقی واقعی را ، نه آن خدای موهومی خیالی تصوری را
خدایا می خوانمت چون تو خود وعده اجابتم دادی آن هنگام که ناامیدی را از پیش من راندی
و مرا هر لحظه امیدوارم کردی و شتابم را بیشتر نمودی به سمت کمال .
اگر چه من با یک نافرمانی تو شایسته عذاب هستم ، و تو می خواهی مرا در حالتی بین
ترس و امید نگه داری تا من در تعادل بمانم و انسان باشم .
امید آن روزی را دارم که
این ناامیدی ( از جنس تاریکی و ظلمت ) به
امیدی ( از جنس روشنایی و نور ) تبدیل گردد .